شماره ٢٨٥: پشت بر يار گمان ابرو ما نتوان کرد

پشت بر يار گمان ابرو ما نتوان کرد
خويشتن را هدف تير بلا نتوان کرد
کشته تيغ ملامت برضا نتوان شد
حذر از ضربت شمشير قضا نتوان کرد
گر چه از ما بخطا روي بپيچيد و برفت
ترک آن ترک ختائي بخطا نتوان کرد
قامتش را به صنوبر نتوان خواندن از آنک
نسبت سرو خرامان بگيا نتوان کرد
باغبان گومکن افغان که بهنگام بهار
مرغ را از گل صد برگ جدا نتوان کرد
گر نخواهي که رود دانش و هوش تو برود
گوش بر زمزمه پرده سرا نتوان کرد
گر به خنجر زندم روي نتابم ز درش
زانکه با او بجفا ترک وفا نتوان کرد
گو بشمشير بکش يا ز کمندش برهان
صيد را اين همه در قيد رها نتوان کرد
نام خواجو برآن خسرو خوبان که برد
زانکه درحضرت شه ياد گدا نتوان کرد