شماره ٢٧٨: چو شام شد بشبستان بايد کرد

چو شام شد بشبستان بايد کرد
ز ماه نو طلب آفتاب بايد کرد
لباس ازرق صوفي که عين زراقيست
بخون چشم صراحي خضاب بايد کرد
لب پياله و رخسار مردم ديده
ز عکس باده چو ياقوت ناب بايد کرد
مفرح جگر خسته و دواي خمار
ز لعل ساقي و جام شراب بايد کرد
مدام بهر جگر خوارگان درديکش
دل پر آتش خونين کباب بايد کرد
مهي که منزل او در ميان جان منست
کناره از در او از چه باب بايد کرد
چو آفتاب کشد روي در حجاب عدم
نظاره قمري شب نقاب بايد کرد
برآتش دل ما ريز آب آتش فام
که دفع آتش سوزان بآب بايد کرد
اگر بکوي خرابات مي کني مسکن
نخست خانه هستي خراب بايد کرد
وگر بچنگ نمي آيدت خوش آوازي
بکنج ميکده ساز رباب بايد کرد
بروي دوست بروز آور امشب اي خواجو
که در بهشت برين ترک خواب بايد کرد