شماره ٢٧٧: ترک من ترک من گرفت و خطا کرد

ترک من ترک من گرفت و خطا کرد
جامه صبر من برفت و قبا کرد
همچو زلف سياه سرکش هندو
بر سر آتشم فکند و رها کرد
صبح رويش بديد و سوره والشمس
از سرصدق در دميد و دعا کرد
خط زنگارگون آن بت چين را
هر که مشک تتار خواند خطا کرد
بدرستي که در حديث نيايد
آنچه غم با دل شکسته ما کرد
آنکه بيرون ازو طبيب نداريم
دردمان کي شنيدئي که دوا کرد
اشک مي خواست تا برون جهد از چشم
خون دل کام او برفت و روا کرد
چون بروز وصال شکر نکردم
اخترم در شب فراق سزا کرد
نيست برجاي خويش مرغ سليمان
باز گوئي مگر هواي سبا کرد
بر حديث صبا چگونه نهم دل
زانکه با دست هر سخن که صبا کرد
سرو سيمين من ز صحبت خواجو
گر نه آزاد شد کناره چرا کرد