شماره ٢٥٢: هر کرا يار يار مي افتد

هر کرا يار يار مي افتد
مقبل و بختيار مي افتد
اي بسا در که از محيط سرشک
هر دمم در کنار مي افتد
عقرب او چو حلقه مي گردد
تاب در جان مار مي افتد
شام زلفش چو مي رود در چين
شور در زنگبار مي افتد
گر نه مستست جادوش ز چه روي
بريمين و يسار مي افتد
گل صد برگ را دگر در دام
همچو بلبل هزار مي افتد
در چمن ز آب چشمه چشمم
سيل در جويبار مي افتد
چون خيال تو مي کنم تحرير
بخيه بر روي کار مي افتد
دلم از شوق چشم سرمستت
دم بدم در خمار مي افتد
رحم بر آن پياده کو هر دم
در کمند سوار مي افتد
هر که او خوار مي فتد خواجو
همچو ما باده خوار مي افتد