شماره ٢٥١: چون طره عنبر شکنش در شکن افتد

چون طره عنبر شکنش در شکن افتد
از سنبل تر سلسله برنسترن افتد
داني که عرق بر رخ خوبش بچه ماند
چون ژاله که بر برگ گل ياسمن افتد
کام دل شوريده ز لعل تو برآرم
گر چين سر زلف تو در دست من افتد
چون وقت سحر گل بشکر خنده درآيد
از بلبل شوريده فغان در چمن افتد
طوطي که شکر مي شکند در شکرستان
نادر فتد ار همچو تو شيرين سخن افتد
لعل لب در پوش تو چون در سخن آيد
خون در جگر ريش عقيق يمن افتد
هر کو چو من از عشق تو بي خويشتن افتاد
در دام غم از درد دل خويشتن افتد
خواجو چو برد سوز غم هجر تو در خاک
آتش ز دل سوخته اش در کفن افتد