شماره ٢٤٧: دل من زحمت جان برنتابد

دل من زحمت جان برنتابد
که در ملکي دو سلطان برنتابد
گرش همچون سگان کو برانند
عنان از کوي جانان برنتابد
کجا در خلوت وصلش بود بار
کسي کو بار هجران برنتابد
سري کز سر عشقش نيست خالي
يقين ميدان که سامان برنتابد
نگارا تکيه برحسن وجواني
مکن چندين که چندان برنتابد
دلا در باز جان در پاي جانان
که عاشق زحمت جان برنتابد
چو خواجو در غمش مي سوز و مي ساز
که درد عشق درمان برنتابد