شماره ٢٤٥: بدان ورق که صبا در کف شکوفه نهاد

بدان ورق که صبا در کف شکوفه نهاد
بدان عرق که سحر بر عذار لاله فتاد
بدان نفس که نسيم بهار چهره گشاي
نقاب نسترن و گيسوي بنفشه گشاد
ببرد باري خاک و بحدت آتش
به نقش بندي آب و بعطر سائي باد
به سحر نرگس جادوي دلبر کشمير
به چين سنبل هندوي لعبت نوشاد
به تاب طره ليلي و شورش مجنون
به شور شکر شيرين و تلخي فرهاد
به قامت تو که شد سرو سرکشش بنده
به خدمت تو که از بنده گشته ئي آزاد
به نيم شب که مرا همزبان شود خامه
بصبحدم که مرا همنفس بود فرياد
به اشک من که زند دم ز مجمع البحرين
بچشم من که برد آب دجله بغداد
که آن چه در غم هجر تو مي کشد خواجو
گمان مبر که بصد سال شرح شايد داد