شماره ٢٤١: چوعکس روي تو در ساغر شراب افتاد

چوعکس روي تو در ساغر شراب افتاد
چه جاي تاب که آتش در آفتاب افتاد
بجام باده کنون دست مي پرستان گير
چرا که کشتي دريا کشان درآب افتاد
بسي بکوي خرابات بيخود افتادند
ولي که ديد که چون من کسي خراب افتاد
چو کرد مطرب عشاق نوبتي آغاز
خروش و ناله من در دل رباب افتاد
بآب چشم قدح کو کسي که دريابد
مرا که خون جگر در دل کباب افتاد
دل رميده دعد آنزمان برفت از چنگ
که پرده از رخ رخشنده رباب افتاد
خدنگ چشم تو در جان خاص و عام نشست
کمند زلف تو درحلق شيخ وشاب افتاد
نسيم صبح چودر گيسوي تو تاب افکند
دل شکسته خواجو در اضطراب افتاد