شماره ٢٣٧: ياد باد آنکو مرا هرگز نگويد ياد باد

ياد باد آنکو مرا هرگز نگويد ياد باد
کي رود از يادم آنکش من نمي آيم بياد
آه از آن پيمان شکن کانديشه از آهم نکرد
داد از آن بيدادگر کز سرکشي دادم نداد
از حياي چشمه نوشش شد آب خضرآب
با نسيم خاک کويش هست باد صبح باد
نيکبخت آنکو ز شادي و نشاط آزاد شد
زانکه تا من هستم از شادي نيم يک لحظه شاد
بنده آن سرو آزادم وگر ني راستي
مادر فطرت ز عالم بنده را آزاد زاد
در هوايش چون برآمد خسرو انجم ببام
ذره وار از مهر رخسارش ز روزن در فتاد
چون بدين کوتاه دستي دل بر ابرويش نهم
کاتش سوزنده را برطاق نتوانم نهاد
برگشاد ناوکش دل بسته ايم از روي آنک
پاي بندانرا ز شست نيکوان باشد گشاد
گفتمش دور از تو خواجو را که باشد همنفس
گفت باد صبحگاهي کافرين بر باد باد