شماره ٢٢٢: سنبلش برگ ارغوان بگرفت

سنبلش برگ ارغوان بگرفت
سبزه اش طرف گلستان بگرفت
برشکر طوطيش نشيمن کرد
بر قمر زاغش آشيان بگرفت
دور از آن روي بوستان افروز
لاله را دل ز بوستان بگرفت
چون شبش گرد ماه خرمن کرد
آه من راه کهکشان بگرفت
هندوي قيرگون او بکمند
قيروان تا بقيروان بگرفت
چون زتنگ شکر شکر مي ريخت
سخنش تنگ در دهان بگرفت
دل بيمار من بخونخواري
خوي آن چشم ناتوان بگرفت
آتش طبع و آب ديده من
همچو باد صبا جهان بگرفت
خواجو از جان خسته دل برداشت
زانکه بي او دلش ز جان بگرفت