شماره ١٨٩: نشان بي نشانان بي نشانيست

نشان بي نشانان بي نشانيست
زبان بي زبانان بي زبانيست
دواي دردمندان دردمنديست
سزاي مهربانان مهربانيست
وراي پاسباني پادشاهيست
بجاي پادشاهي پاسبانيست
چو جانان سرگران باشد بپايش
سبک جان در نيفشاندن گرانيست
خوش آن آهوي شيرافکن که دايم
توانائي او در ناتوانيست
مگر پيروزه خط تو خضرست
که لعلت عين آب زندگانيست
بلي صورت بود عنوان معني
نه اينصورت که سر تا سر معانيست
سحر فرياد شب خيزان درين راه
تو پنداري دراي کاروانيست
خط زرنگاريت بر صفحه ماه
سوادي از مثال آسمانيست
مغان زنده دلرا خوان که در دير
مراد از زندخواني زنده خوانيست
چو خواجو آستين برعالم افشان
که شرط رهروان دامن فشانيست