شماره ١٤٣: در شب زلف تو مهتابي خوشست

در شب زلف تو مهتابي خوشست
در لب لعل تو جلايي خوشست
پيش گيسويت شبستاني نکوست
طاق ابروي تو محرابي خوشست
حلقه زلف کمند آساي تو
چنبري دلبند و قلابي خوشست
پيش رويت شمع تا چند ايستد
گو دمي بنشين که مهتابي خوشست
گر دلم در تاب رفت از طره ات
طيره نتوان شد که آن تابي خوشست
آتش رويت که آب گل بريخت
در سواد چشم من آبي خوشست
مردم چشمم که در خون غرقه شد
دمبدم گويد که غرقابي خوشست
بردر ميخانه خوانم درس عشق
زانکه باب عاشقي با بي خوشست
بخت خواجو همچو چشم مست تو
روزگاري شد که در خوابي خوشست