شماره ١٣٤: اين همه مستي ما مستي مستي دگرست

اين همه مستي ما مستي مستي دگرست
وين همه هستي ما هستي هستي دگرست
خيز و بيرون زد و عالم وطني حاصل کن
که برون از دو جهان جاي نشستي دگرست
گفتم از دست تو سرگشته عالم گشتم
گفت اين سر سبک امروز ز دستي دگرست
تا صبا قلب سر زلف تو در چين بشکست
هر زمان بر من دلخسته شکستي دگرست
کس چو من مست نيفتاد ز خمخانه عشق
گر چه در هر طرف از چشم تو مستي دگرست
تا برآمد ز بناگوش تو خورشيد جمال
هر سر زلف تو خورشيد پرستي دگرست
چون سپر نفکند از غمزه خوبان خواجو
زانکه آن ناوک دلدوز ز شستي دگرست