شماره ١٠١: ما هم از شب سايبان برآفتاب انداختست

ما هم از شب سايبان برآفتاب انداختست
سروم از ريحان تر برگل نقاب انداختست
برکنار لاله زار عارضش باد صبا
سنبل سيراب را در پيچ وتاب انداختست
حلقه هاي جعد چين بر چين مه فرساي را
يک بيک در حلق جانم چون طناب انداختست
تا کند مرغ دلم را چون کبوتر پاي بند
برکنار دانه دام از مشک ناب انداختست
آندو هندوي سيه کار کمند انداز را
همچو دزدان بسته و برآفتاب انداختست
منکه چون زلفش شدم سرحلقه شوريدگان
حلقه وارم بردر آيا از چه باب انداختست
مردم چشم ار ز چشم من بيفتد دور نيست
چون بخونريزي سپر بر روي آب انداختست
ساقي مستان که هوش مي پرستان مي برد
گوئيا بيهوش دارو در شراب انداختست
در رهش خواجو بآب ديده و خون جگر
دل چو دريا کرده و خر در خلاب انداختست