شماره ٩٦: رخش با آب و آتش در نقابست

رخش با آب و آتش در نقابست
لبش با آتش اندر عين آبست
شکنج طره اش برچهره گوئي
که از شب سايبان برآفتابست
لب شيرين او يا جان شيرين
خط مشکين او يا مشگ نابست
عقيقش کاتش اوآب لعلست
عذارش کاب او آتش نقابست
شکردر اهتمام پر طوطيست
قمر در سايه پر غرابست
ز چشمش فتنه بيدارست و چشمش
چو بختم روز و شب در عين خوابست
عقيق اشک من در جام ياقوت
شراب لعل يا لعل مذابست
سر انگشت نگارينت نگارا
بخون جان مشتاقان خضابست
اگر شورم کني ورتلخ گوئي
چو طوطي شکرت شيرين جوابست
تن خواجو نگر در مهر رويت
که چون تار قصب بر ماهتابست