شماره ٧٢: ايکه از باغ رسالت چو تو شمشاد نخاست

ايکه از باغ رسالت چو تو شمشاد نخاست
کار اسلام ز بالاي بلندت بالاست
شکل گيسوي و دهان تو بصورت حاميم
حرف منشور جلال تو بمعني طاهاست
شب که داغ خط هندوي تو دارد چو بلال
دلش از طره عنبرشکنت پر سود است
زمزم از خجلت الفاظ تو غرق عرقست
مروه از پرتو انوار تو در عين صفاست
هر که او مشتريت گشت زهي طالع سعد
وانک در مهر تو چون ماه بيفزود بکاست
پيش آن سنبل مشکين عبير افشانت
سخن نافه تاتار نگويم که خطاست
در شب قدر خرد با خم گيسويت گفت
«ايکه از هر سر موي تو دلي اندرو است
از تو موئي بجهاني نتوان دادن از آنک
«يک سر موي ترا هردو جهان نيم بهاست »
قطره ئي بخش ز درياي شفاعت ما را
کاب سرچشمه مهرت سخن دلکش ماست
در تو بستيم بيک موي دل از هر دو جهان
که بيک موي تو کار دو جهان گردد راست
مکن از خاک درخويش جدا خواجو را
که بود خاک ره آنکس که ز کوي تو جداست