شماره ٧٠: منزلگه جانست که جانان من آنجاست

منزلگه جانست که جانان من آنجاست
يا روضه خلدست که رضوان من آنجاست
هردم بدلم مي رسد از مصر پيامي
گوئيکه مگر يوسف کنعان من آنجاست
پر مي زند از شوق لبش طوطي جانم
آري چکنم چون شکرستان من آنجاست
هر چند که در دم نشود قابل درمان
درد من از آنست که درمان من آنجاست
شاهان جهان را نبود منزل قربت
آنجا که سراپرده سلطان من آنجاست
جائيکه عروسان چمن جلوه نمايند
گل را چه محل چونکه گلستان من آنجاست
برطرف چمن سرو سهي سر نفرازد
امروز که آن سرو خرامان من آنجاست
بستان دگر امروز بهشتست وليکن
هرجا که توئي گلشن و بستان من آنجاست
مرغان چمن باز چو من عاشق و مستند
کان نرگس مست و گل خندان من آنجاست
گر نيست وصولم به سراپرده وصلت
زينجا که منم ميل دل و جان من آنجاست
از زلف تو کوته نکنم دست چو خواجو
زيرا که مقام دل حيران من آنجاست