شماره ٦٠: تا کي ندهي داد من اي داد ز دستت

تا کي ندهي داد من اي داد ز دستت
رحم آر که خون در دلم افتاد ز دستت
تا دور شدي از برم اي طرفه بغداد
شد دامن من دجله بغداد ز دستت
از دست تو فردا بروم داد بخواهم
تا چند کشم محنت و بيداد ز دستت
بي شکر شيرين تو در درگه خسرو
بر سينه زنم سنگ چو فرهاد ز دستت
گر زانک بپاي علمم راه نباشد
از دور من و خاک ره و داد ز دستت
تا چند کنم ناله و فرياد که در شهر
فرياد رسي نيست که فرياد ز دستت
هر چند که سر در سر دستان تو کرديم
با اين همه دستان نتوان داد ز دستت
از خاک سر کوي تو چون دور فتادم
داديم دل سوخته بر باد ز دستت
زينسان که به غم خوردن خواجو شده ئي شاد
شک نيست که هرگز نشود شاد ز دستت