شماره ٤٤: اي لب ميگون تو هم شکر و هم شراب

اي لب ميگون تو هم شکر و هم شراب
وي دل پر خون من هم نمک و هم کباب
خط و لب دلکشت طوطي و شکر ستان
زلف و رخ مهوشت تيره شب و ماهتاب
موي تو و شخص من پر کره و پر شکن
چشم تو و بخت من مست مي و مست خواب
گر تو بتيغم زني کز نظرم دور شو
سايه نگردد جدا ذره ئي از آفتاب
لعل تو در چشم من باده بود در قدح
مهر تو در جان من گنج بود در خراب
صعب تر از درد من در غم هجران او
دوزخيانرا بحشر هيچ نباشد عذاب
اي تن اگر بيدلي سر ز کمندش مپيچ
وي دل اگر عاشقي روي ز مهرش متاب
لعبت چشمم دمي دور نگردد ز اشک
زانکه نگيرد کنار مردم دريا ز آب
روي ز خواجو مپوش ورنه برآرد خروش
بردر دستور شرق آصف گردون جناب