شماره ٤١: ساقي سيمبر بيار شراب

ساقي سيمبر بيار شراب
مطرب خوش نوا بساز رباب
مست عشقيم عيب ما مکنيد
فاتقوا الله يا اولي الالباب
عقل چون ديد اهل ميکده را
گفت طوبي لهم و حسن مآب
بي گل روي او چرا يکدم
نشود چشم من تهي ز گلاب
همچو خالش که ديد در بستان
باغباني نشسته بر سر آب
چشم او جز بخواب نتوان ديد
گر چه بي او خيال باشد خواب
لب و گفتار و زلف و عارض اوست
باده و شکر و شب و مهتاب
همچو چشمش کسي نشان ندهد
جادوئي مست خفته در محراب
در غريبي شکسته شد خواجو
آن غريب شکسته را درياب