شماره ٣٢: آب آتش ميبرد خورشيد شب پوش شما

آب آتش ميبرد خورشيد شب پوش شما
ميرود آب حيات از چشمه نوش شما
شام را تا سايبان روز روشن ديده ام
تيره شد شام من از صبح سحرپوش شما
در شب تاريک خورشيدم در آغوش آمدي
همچو زلف ار بودمي يک شب در آغوش شما
از چه رو هندوي مه پوش شما در تاب شد
گر به مستي دوشم آمد دوش بر دوش شما
اي ز روبه بازي آهوي شما در عين خواب
شير گيران گشته مست از خواب خرگوش شما
مردم چشم عقيق افشان لؤلؤ بار من
گشته در پاش از لب در پوش خاموش شما
حلقه گوش شما را تا بود مه مشتري
مشتري باشد غلام حلقه در گوش شما
عيب نبود چون بخوان وصل نبود دسترس
گر به درويشي رسد بوئي ز سر جوش شما
آب حيوانست يا گفتار خواجو يا شکر
ماه تابانست يا گل يا بناگوش شما