شماره ٣٧٣: مرا تا جان بود جانان تو باشي

مرا تا جان بود جانان تو باشي
ز جان خوش تر چه باشد آن تو باشي
دل دل هم تو بودي تا به امروز
وزين پس نيز جان جان تو باشي
به هر زخمي مرا مرهم تو سازي
به هر دردي مرا درمان تو باشي
بده فرمان به هر موجب که خواهي
که تا باشم، مرا سلطان تو باشي
اگر گيرم شمار کفر و ايمان
نخستين حرف سر ديوان تو باشي
به دين و کفر مفريبم کز اين پس
مرا هم کفر و هم ايمان تو باشي
ز خاقاني مزن دم چون تو آئي
چه خاقاني که خود خاقان تو باشي