شماره ٣٧٠: دشوار عشق بر دلم آسان نمي کني

دشوار عشق بر دلم آسان نمي کني
درد مرا به بوسي درمان نمي کني
بسيار گفتمت که زيان دلم مخواه
گفتن چه سود با تو که فرمان نمي کني
هجر توام ز خون جگر طعمه مي دهد
گر تو به خوان وصلش مهمان نمي کني
با تو حديث بوسه همان به که کم کنم
کالا حديث زر فراوان نمي کني
جان مي دهم به جاي زر اين نادره که تو
از زر حديث مي کني از جان نمي کني
يک چشم زد نباشد کز بهر چشم زخم
قرب هزار جان که تو قربان نمي کني
چون زور آزما شده دست جنون تو
خاقانيا تو فکر گريبان نمي کني