شماره ٣٦٨: هديه پاي تو زر بايستي

هديه پاي تو زر بايستي
رشوه راي تو زر بايستي
غم عشقت طرب افزاي من است
طرب افزاي تو زر بايستي
جان چه خاک است که پيش تو کشم
پيشکش هاي تو زر بايستي
ديده در پاي تو گشتن هوس است
کشته در پاي تو زر بايستي
گرد هم اجراي امروز تو جان
خرج فرداي تو زر بايستي
ترش روي است زر صفرا بر
وقت صفراي تو زر بايستي
آتش بسته گشايد همه کار
کار پيراي تو زر بايستي
بي زري داشت تو را بر سر جنگ
صلح فرماي تو زر بايستي
کوه سيميني و هم سنگ توام
در تمناي تو زر بايستي
تا کنم بر سر و بالات نثار
هم به بالاي تو زر بايستي
ديد سيماي مرا عشق تو گفت
که چو سيماي تو زر بايستي
دل سودائي خاقاني را
هم به سوداي تو زر بايستي