شماره ٣٥٣: تا لوح جفا درست کردي

تا لوح جفا درست کردي
سر کيسه عهد سست کردي
اي من سگ تو، تو بر سگ خويش
بسيار جفاي چست کردي
گفتي سگ من چه داغ دارد
آن داغ که از نخست کردي
کشتيم درست و بر لب خويش
خون دل من درست کردي
گفتي ز جفا چه کردم آخر
چندان که مراد توست کردي
خاقاني بس کز اهل جستن
سر در سر کار جست کردي