شماره ٣٥٢: دوست داري که دوستدار کشي

دوست داري که دوستدار کشي
هر دلي را هزار بار کشي
تو گرفتار عشق را ز نهان
دم دهي پس به آشکار کشي
رشته جان سيه کني چون شمع
عاشقي را که شمع وار کشي
ما چراغ تو و تو آتش و باد
گر يکي برکني هزار کشي
کيسه لاغر شده، چه سيم کشي
صيد فربه شده چه زار کشي
جام پر بر دهي به مجلس مي
غمگنان را به غم گسار کشي
خنده را گو که سر مبر به شکر
چند شيران مرغزار کشي
غمزه را گو که خون مريز به سحر
چند مردان روزگار کشي
تشنه عشق را به جستن آب
غرقه در آب انتظار کشي
دولت عشق يار خاقاني است
تو همه دولتي که يار کشي