شماره ٣٣٧: تا حلقه هاي بهم برشکسته اي

تا حلقه هاي بهم برشکسته اي
بس توبه هاي ما که بهم درشکسته اي
گاه از ستيزه گوش فلک برکشيده اي
گاه از کرشمه ديده اختر شکسته اي
دانم که مه جبيني اي آسمان شکن
اما ندانم آنکه چه لشکر شکسته اي
آهسته تر، نه ملک خراسان گرفته اي
و آسوده تر، نه رايت سنجر شکسته اي
در شاه راه عشق تو هر محملي که بود
بر دل شکستگان قلندر شکسته اي
در گوشه ها هزار جگر گوشه خورده اي
وز کبر گوشه کله اندر شکسته اي
يک مشت خاک غارت کردن نه مشکل است
بس کن که نه طلسم سکندر شکسته اي
درهم شکسته اي دل خاقاني از جفا
تاوان بده ز لعل که گوهر شکسته اي
خاقانيا نشيمن شروان نه جاي توست
بر پر سوي عراق نه شهپر شکسته اي
رو کز کمان گروهه خاطر به مهره اي
بر چرخ، پر تير سخنور شکسته اي