شماره ٣٣٢: جان بخشمت آن ساعت کز لب شکرم بخشي

جان بخشمت آن ساعت کز لب شکرم بخشي
دانم که تو ز آن لب ها جاني دگرم بخشي
تب هاست مرا در دل و نيشکرت اندر لب
آري ببرد تب ها گر نيشکرم بخشي
با تو به چنين دردي دل خوش نکنم حقا
الا که به عذر آن دردي دگرم بخشي
دوشم لقبي داد، کمتر سگ کوي خود
من کيستم از عالم تا اين خطرم بخشي
تو ترک سيه چشمي، هندوي سپيدت من
خواهي کلهم سازي، خواهي کمرم بخشي
پروانه جان بازم پر سوخته شمعت
مي افتم و مي خيزم تا باز پرم بخشي
از غمزه و لب هردم، دريا صفتي با من
گه کشتن من سازي، گاهي گهرم بخشي
گفتي که به خاقاني وقتي گهري بخشم
بخشود نيم بالله وقت است اگرم بخشي