شماره ٣٣٠: زره زلف بر قبا شکني

زره زلف بر قبا شکني
آه در جان آشنا شکني
ببري آب سنگ ما کز دل
سنگ سازي، سبوي ما شکني
دست و ساعد گرفته دو نان را
بگذري بازوي وفا شکني
از سر عجب هر زمان با خود
عهد بندي که عهد ما شکني
ننوازي دلي، چرا سوزي
نخري گوهري، چرا شکني
در کمين شکست دلهايي
دل فداي تو باد تا شکني
دل من نيست کن که مصلحت است
چو نبيني دلي، کجا شکني
عاشق محتشم بسي داري
پل همه بر من گدا شکني
به سزا گوهري است خاقاني
چندش از سنگ ناسزا شکني