شماره ٣٢٥: اي راحت جان ها به تو، آرام جان کيستي

اي راحت جان ها به تو، آرام جان کيستي
دل در هوس جان مي دهد، تو دلستان کيستي
اي گلبن ناديده دي اصل تو چه وصل تو کي
با بوي مشک و رنگ مي از گلستان کيستي
از از بتان دلخواه تو، در حسن شاهنشاه تو
ما را بگو اي ماه تو، کز آسمان کيستي
بگشا صدف يعني دهن بفشان گهر يعني سخن
پنهان مکن يعني ز من تا عشق دان کيستي
چون زير هر مويي جدا يک شهر جان داري نوا
خامي بود گفتن تو را جانا که جان کيستي
با مايي و ما را نه اي، جاني از آن پيدا نه اي
دانم کز آن ما نه اي، برگو از آن کيستي
خاقاني از تيمار تو حيران شد اندر کار تو
اي جان او غم خوار تو، تو غم نشان کيستي