شماره ٣٢٢: اي دل اي دل هلاک تن کردي

اي دل اي دل هلاک تن کردي
بس کن اي دل که کار من کردي
سر من زان جهان همي آيد
که ره جان به پاي تن کردي
از سگان کئي به زهره شير
که شکار آهوي ختن کردي
شب مهتاب چون به سر بازي
قصد خورشيد غمزه زن کردي
در شبستان آفتاب شدي
آه من آسمان شکن کردي
گر سليمان نه اي به ديودلي
در پري خانه چون وطن کردي
لاجرم بهر يک شبه طربت
برگ صد سالم از حزن کردي
توئي آن مرغ کآتش آوردي
خود به خود قصد سوختن کردي
تيشه در بيشه بلا بردي
هر سر شاخ بابزن کردي
دانه دست پايدام تو گشت
از که نالي که خويشتن کردي
اي چو زنبور کلبه قصاب
که سر اندر سر دهن کردي
سخن اندر زر است خاقاني
تو همه تکيه بر سخن کردي