شماره ٣٠٩: سرمستم و تشنه، آب در ده

سرمستم و تشنه، آب در ده
آن آتش گون گلاب در ده
در حجله جام آسمان رنگ
آن دختر آفتاب در ده
آن خون سياوش از خم جم
چون تيغ فراسياب در ده
ياقوت بلور حقه پيش آر
خورشيد هوا نقاب در ده
تا ز آتش غم روان نسوزد
آن طلق روان ناب در ده
تا جرعه اديم گون کند خاک
آن لعل سهيل تاب در ده
منديش که آب کار ما رفت
آوازه کار آب در ده
کس در ده نيست جمله مستند
بانگي بده خراب در ده
زلف تو کمند توسنان است
مشکين سر زلف تاب در ده
خاقاني را دمي به خلوت
بنشان و بدو شراب در ده