شماره ٣٠٦: هست به دور تو عقل نام شکسته

هست به دور تو عقل نام شکسته
کار شکسته دلان تمام شکسته
عشق تو بس صادق است آه که دل نيست
باده عجب راوق است و جام شکسته
صبح اميد مرا به تاختن هجر
برده و در تنگناي شام شکسته
گوهر عمرم شکسته شد ز فراقت
ايمه به صد پاره شد کدام شکسته
از تو وفا چون طلب کنم که در اين عهد
هست طلسم وفا مدام شکسته
زير فلک نيست جنس و گر هست
هست به نوعي ز دهر نام شکسته
گويي کي بينم من آسياي فلک را
آب زده، سنگ سوده، بام شکسته
اي دل خاقاني از سخن چه گشايد
رو که شد اهل سخن تمام شکسته