شماره ٣٠٠: در عشق داستانم و بر تو به نيم جو

در عشق داستانم و بر تو به نيم جو
بازيچه جهانم و بر تو به نيم جو
گه گه شده است صبرم و بر تو به نيم گه
جوجو شداست جانم و بر تو به نيم جو
بر طارم وصالت نارفته دست هجر
بشکست نردبانم و بر تو به نيم جو
هر لحظه زير پاي سگ پاسبان تو
صد جان همي فشانم و بر تو به نيم جو
خصمان من به حضرت تو خاصگي و من
موقوف آستانم و بر تو به نيم جو
سوزي چنان که داني جان مرا و من
سازم چنان که دانم و بر تو به نيم جو
خاقاني ار نماند با تو به يک پشيز
من نيز اگر نمانم بر تو به نيم جو