شماره ٢٩٥: سينه پر آتشم چو ميغ از تو

سينه پر آتشم چو ميغ از تو
چهره پر گوهرم چو تيغ از تو
روز عمرم بدي که چون
حاصلي نيست جز دريغ از تو
ماتم عمر رفته خواهم داشت
زان سيه جامه ام چو ميغ از تو
رصد عشق تو جهان بگرفت
چون تمنا کنم دريغ از تو
وه چه سنگي که خون خاقاني
ريختي نامده دريغ از تو