شماره ٢٨٧: روي است بناميزد يا ماه تمام است آن

روي است بناميزد يا ماه تمام است آن
زلف است تعالي الله يا تافته دام است آن
هر سال بدان آيد خورشيد به جوزا در
تا با کمر از پيشت گويند غلام است آن
در عهد تو زيبائي چيزي است که خاص است اين
در عشق تو رسوائي کاري است که عام است آن
جاني که تو را شايد بر خلق فرو نايد
چيزي که تو را بايد بر خلق حرام است آن
گفتم که به صبر از تو هم پخته شود کارم
امروز يقينم شد کانديشه خام است آن
من بسته دام تو، سرمست مدام تو
آوخ که چه دام است اين يارب چه مدام است آن
شب هاي فراقت را صبحي که پديد آيد
با بيم رقيبانت هم اول شام است آن
يک جام نخست تو بربود مرا از من
از جام دوم کم کن نيمي که تمام است آن
بي لام سر زلفت نون است قد چاکر
اي ماه چه نون است اين يا نيز چه لام است آن
گفتي که چو خاقاني عشاق بسي دارم
صادقتر ازو عاشق بنماي کدام است آن