شماره ٢٨٣: از عشق دوست بين که چه آمد به روي من

از عشق دوست بين که چه آمد به روي من
کز غم مرا بکشت و نيازرد موي من
از عشق يار روي ندارم که دم زنم
کز عشق روي او چه غم آمد به روي من
باري کبوترا تو ز من نامه اي ببر
نزديک يار و پاسخش آور به سوي من
درد دلم ببين که دلم وصل جوي اوست
آه اي کبوتر از دل سيمرغ جوي من
زنهار تا به برج دگر کس بنگذري
برجت سراي من به و صحرات کوي من
گستاخ برمپر که مبادا که ناگهي
شاهين بود نشانده به راهت عدوي من
بر پاي بندمت زر چهره که حاسدان
بي رنگ زر رها نکنندت به بوي من
خاقاني است جوجو در آرزوي او
او خود به نيم جو نکند آرزوي من