شماره ٢٨٢: ترک سن سن گوي توسن خوي سوسن بوي من

ترک سن سن گوي توسن خوي سوسن بوي من
گر نگه کردي به سوي من نبودي سوي من
من بخايم پشت دست از غم که او از روي شرم
پشت پاي خويش بيند تا نبيند روي من
رسم ترکان است خون خوردن ز روي دوستي
خون من خورد و نديد از دوستي در روي من
بس که از زاري زبانم موي و مويم شد زبان
کو مرا کشت و نيازرد از برون يک موي من
ترک بلغاري است قاقم عارض و قندز مژه
من که باشم تا کمان او کشد بازوي من
تا ز دستم رفت و هم زانوي نااهلان نشست
شد کبود از شانه دست آينه زانوي من
بوي وصلش آرزو مي کردم او دريافت گفت
از سگان کيست خاقاني که يابد بوي من