شماره ٢٧٨: دلا با عشق پيمان تازه گردان

دلا با عشق پيمان تازه گردان
برات عشق بر جان تازه گردان
به کفرش ز اول ايمان آر و آنگه
چو ايمان گفتي ايمان تازه گردان
نماز عاشقان بي بت روا نيست
سجود بت پرستان تازه گردان
چه راني کشتي انديشه در خشک
گرت سوزي است طوفان تازه گردان
به هر درديت درمان هم ز درد است
به درد تازه درمان تازه گردان
خراج هر دو عالم برد خواهي
نخست از عشق فرمان تازه گردان
به استقبال تير چشم ترکان
کهن ريشت به پيکان تازه گردان
دل ازرق پوش و ترکان زرق پاشند
دلت را خرقه ز ايشان تازه گردان
سفالت اين جهان ريحان او عمر
به آب عشق ريحان تازه گردان
جهان را عهد مجنوني شد از ياد
چو خاقاني درآ، آن تازه گردان