شماره ٢٧٦: اي صبح مرا حديث آن مه کن

اي صبح مرا حديث آن مه کن
اي باد، مرا ز زلفش آگه کن
اي قرصه آفتاب پيش من
بگشاي زبان، قصد آن مه کن
اي خيل خيال دوست هر ساعت
از سبزه جان مرا چراگه کن
اي لاف زده ز عشق و دل داده
جان هم بده و به کوي او ره کن
اي خاقاني دراز شد قصه
جان خواهد يار قصه کوته کن