شماره ٢٧٥: سوختم چون بوي برنايد ز من

سوختم چون بوي برنايد ز من
وآتش غم روي ننمايد ز من
من ز عشق آراستم بازارها
عشق بازاري نيارايد ز من
تا نيارم زر رخ از لعل اشک
دل ز محنت ها نياسايد ز من
اي خيال يار در خورد آمدي
بي تو داني هيچ نگشايد ز من
گر نگيرم دربرت عذر است از آنک
بوي بيماري همي آيد ز من
دست بر سر زانم از دست اجل
تا کلاه عمر نربايد ز من