شماره ٢٧٠: دارم سر آنکه سر برآرم

دارم سر آنکه سر برآرم
خود را ز دو کون بر سر آرم
بر هامه ره روان نهم پاي
همت ز وجود برتر آرم
بر لاشه عجز بر نهم رخت
تا رخش قدر عنان درآرم
اين دار خلافت پدر را
در زير نگين مسخر آرم
وين هودج کبرياي دل را
بر کوهه چرخ اخضر آرم
وين تاج دواج يوسفي را
درمصر حقيقت اندر آرم
بي واسطه خيال با دوست
خلوت کنم و دمي برآرم
در حجره خاص او فلک را
ماننده حلقه بر در آرم
شب را ز براي زنده ماندن
تا نفخه صور همبر آرم
گر پرده دري کند تف صبح
از دود دلش رفوگر آرم
در کعبه شش جهت که عشق است
خاقاني را مجاور آرم