شماره ٢٦٩: طاقتي کو که به سر منزل جانان برسم

طاقتي کو که به سر منزل جانان برسم
ناتوان مورم و خود کي به سليمان برسم
خضر لب تشنه در اين باديه سرگردان داشت
راه ننمود که بر چشمه حيوان برسم
شب تار و ره دور و خطر مدعيان
تا در دوست ندانم به چه عنوان برسم
عوض شکوه کنم شکر چو يوسف اظهار
من به دولت اگر از سيلي اخوان برسم
بلبلان خوبي صياد بيان خواهم کرد
اگر اين بار سلامت به گلستان برسم
قطره اشکم و اما ز فراواني ضعف
طاقتي نيست که از ديده به مژگان برسم
در شهادتگه عشق است رسيدن مشکل
خاقني راه چنان نيست که آسان برسم