شماره ٢٦٣: ما دل به دست مهر تو زان باز داده ايم

ما دل به دست مهر تو زان باز داده ايم
کاندر طريق عشق تو گرم اوفتاده ايم
ما رطل هاي درد تو زان در کشيده ايم
کز رمزهاي درد تو سري گشاده ايم
گفتي که دل بداده و فارغ نشسته اي
اينک براي دادن جان ايستاده ايم
ما آستين ناز تو از دست کي دهيم
چون دامن نياز به دست تو داده ايم
تا هم قدم شديم سگ پاسبانت را
از فرق فرقدين قدم برنهاده ايم
کس را چه دست بر ما گر عاشق توايم
مولاي کس نه ايم که آزاد زاده ايم
ما هم به باده همدم خاقانيم و بس
کو راه باده خانه که جوياي باده ايم