شماره ٢٥٢: امروز دو هفته است که روي تو نديدم

امروز دو هفته است که روي تو نديدم
و آن ماه دو هفت از خم موي تو نديدم
ماه مني و عيد من و من مه عيدي
زان روي نديدم که به روي تو نديدم
چون بوي تو ديدم نفس صبح و ز غيرت
در آينه صبح به بوي تو نديدم
تن غرقه خون رفتم و دل تشنه اميد
کز آب وفا قطره به جوي تو نديدم
سگ جان شدم از بس ستم عالم سگ دل
روزي نظري از سگ کوي تو نديدم
با درد فراق تو به جان مي زنم الحق
درمان ز که جويم که ز خوي تو نديدم
بر هيچ در صومعه اي برنگذشتم
کانجا چو خودي در تک و پوي تو نديدم
پاي طلبم سست شد از سخت دويدن
هر سو که شدم راه به سوي تو نديدم
خاقاني اگر بيهده گفت از سرمستي
مستي به ازو بيهده گوي تو نديدم