شماره ٢٥١: به صفت، عاشق جمال توايم

به صفت، عاشق جمال توايم
به خبر، فتنه خيال توايم
خام پندار سوخته جگران
در هوس پختن وصال توايم
چه عجب گر ز وصل محروميم
ما کجا محرم جمال توايم
غرقه عشق و تشنه وصليم
که آرزومند زلف و خال توايم
رد مکن خشک جان من بپذير
که برآورد خشک سال توايم
جاي تو در دل شکسته ماست
که تو ريحان و ما سفال توايم
از پي خدمت پديد آئيم
که تو عيدي و ما هلال توايم
به سلاميت درد سر ندهيم
زان که ترسنده از ملال توايم
همه تن چشم و سوي تو نگران
کعبتين وار دستمال توايم
گفت خاقاني ارچه هيچ کسيم
خاري از گلبن کمال توايم