شماره ٢٢٣: نماند اهل رنگي که من داشتم

نماند اهل رنگي که من داشتم
برفت آب و سنگي که من داشتم
به بوي دل يار يک رنگ بود
به منزل درنگي که من داشتم
برد رنگ ديبا هوا لاجرم
هوا برد رنگي که من داشتم
خزان شد بهاري که من يافتم
کمان شد خدنگي که من داشتم
بجز با لب و چشم خوبان نبود
همه صلح و جنگي که من داشتم
چو شير، آتشين چنگ و چست آمدم
پي هر پلنگي که من داشتم
کنون جز به تعويذ طفلان درون
نبينند چنگي که من داشتم
نه خاقانيم نام گم کن مرا
که شد نام و ننگي که من داشتم