شماره ١٩٤: رحم کن رحم، نظر باز مگير

رحم کن رحم، نظر باز مگير
لطف کن لطف، خبر بازمگير
گيرم آتش زده اي در جانم
آخر آبم ز جگر بازمگير
گر به مستي سخني گفتم، رفت
سخن رفته ز سر بازمگير
گنه کرده بناکرده شمار
عذر بپذير و نظر بازمگير
گلبن مهر تو در باغ دل است
آب از آن گلبن تر بازمگير
از چو من هندوک حلقه بگوش
گر کله نيست کمر بازمگير
آخر آن بوسه که روزي دادي
داده را روز دگر بازمگير
گر زکاتي به محرم بدهي
چون خسيسان به صفر بازمگير
هاي خاقاني ميدان هواست
دل بدادي، سر و زر بازمگير