شماره ١٩٣: بر سر من نامده است از تو جفاجوي تر

بر سر من نامده است از تو جفاجوي تر
در همه عالم توئي از همه بدخوي تر
گير که من نيستم هم ز خود انصاف ده
تا به جهان کس شنيد از تو جفاجوي تر
هستي خورشيد حسن لاجرم از وصل تو
هرکه به نزديک تر از تو سيه روي تر
گفتم هستي چو گل هم خوش و هم بي وفا
ليک نگفتم که هست گل ز تو خوشبوي تر
بود گناه من آنک با تو يگانه شدم
نيست مرا ز آب چشم هيچ گنه شوي تر
تا دل من سوي توست بارگه صبر من
هست به کوي عدم بلکه از آنسوي تر
در صف عشاق تو کمتر خاقاني است
ليک به وصف تو در، اوست سخنگوي تر