شماره ١٨٩: پيش صبا نثار کنم جان شکوفه وار

پيش صبا نثار کنم جان شکوفه وار
کو عقد عنبرين که شکوفه کند نثار
اي مرد با شکوفه چه سازم طريق انس
اين بس مرا که ديده من شد شکوفه بار
جانم شکوفه وار شکافان شد از هوس
چون حجله شکوفه برانداخت نوبهار
هر شب که پر شکوفه شود روي آسمان
در چشم من شکوفه وش آيد خيال يار
شاخ شکوفه دار اميدم شکسته شد
چون از شکوفه قبه نو بست شاخسار
کو آن شکوفه طرب و ميوه دلم
اکنون که پر طلسم شکوفه است ميوه دار
چون زان شکوفه عارض اميد به نبود
اميد من بمرد به طفلي شکوفه وار
هست از شکوفه نغزتر و شوخ ديده تر
خاقاني از شکوفه اميد بهي مدار